روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

جقد های اشعار

سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۹ ب.ظ

سلام.

بعضی وقت ها که یادش می کنم از شوق وجودش، قلبم خیلی تند می تپه.
نوشته هایم اخیر خیلی درگیر او هستند. ولی اشکالی هم ندارد، وقتی دلم هم درگیر اوست.

خلاصه، می تونیم کل دنیا رو با هم ببینیم. همین دلیل هست برای صبر و تلاش.
بعضی وقت ها فکر می کنم رابطه ما مثل روابطِ دهه ۶۰ هستند که راه های ارتباط محدود و امکانات کم بود. درسته تلگرام هست، ولی تر همسن هامون خیلی ها خیلی راحت ترشونه. می شد ما هم راحت تر باشیم. ولی قشنگه.

یه مدت بود از او ناراحت بودم. از وقتی بحث کردیم، با کل وجودم باز دوستش دارم :)

مقداری خوابم میاد. هی خوابم میگیره اخیر. هی خوابم میگیره. دارم از چیزی فرار می کنم؟

در اصل کافیمه که او باشد و چند نفر دیگه ای که در قلبم جا دارند باشند و کار کنم. زندگی همینه دیگه؟
شنبه خونه پرستو بودم... یه جاش سوفیا برامون از کتاب شعر هایش می خواند.
شعر باید خواند. بلند. براب هم. برای خودمون.
اتاقمو امروز می خواستم تمیز کنم، ولی نکردم. شاید قبل از خواب بکنم.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۰۹
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی